باران …
دوام بیاور!
با تو تمام شهر را قدم خواهم زد…
باران …
دوام بیاور!
کفش هایم طاقت گریه هایت را ندارند
پابرهنه تو را قدم خواهم زد.
کفش هایم را گوشه ای از این شهر، به یادگار جا خواهم گذاشت
شاید رهگذری پا داشت!
مردم این شهر تا تو
جعبه از خاطرات روی زمین افتاد … خاطراتش بر روی زمین پاشید …
خاطراتی رنگارنگ … خاطراتی خوب … خاطراتی بد…
پسرک خشکش زد از دیدن این همه خاطره ی پنهان در گوشه ی اتاقش
دستانش یخ بسته بود … تپش قلبش را میشنید… آرام آرام…
حس عجیبی بود …
امروز با همه مشغله هایی که دارم تصمیم گرفتم که بخش آموزشی وب سایت رو راه اندازی کنم.
حقیقتا دوستان زیادی بابت این موضوع درخواست داده بودن اما بخاطر ضیق وقت بنده شرمنده این دوستان شده بودم.
برای شروع کار چون حال و هوا، حال و هوای مسابقات برنامه نویسی هست. دوست
راستش کم تر از ۴۵ دقیقه مونده به شروع مسابقه اما هنوز توی شرکت مشغول کارها هستم. امروز یه روز پر مشغله بودش که شدیدا خسته شدم. فکر نکنم بتونم با این وضع سوالات رو حل کنم اما خوب بازم سعی میکنم حتما یه سری به سایتش زده باشم.
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!
لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و … بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی